معنی جا انگتن - جستجوی لغت در جدول جو
جا انگتن
جا انداختن
ادامه...
جا انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر جا سنگین
جا سنگین
متین، نجیب
ادامه...
متین، نجیب
فرهنگ لغت هوشیار
ری انگتن
راهی کردن
ادامه...
راهی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جادنگتن
جا انداختن
ادامه...
جا انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
جارنگتن
بالا انداختن
ادامه...
بالا انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
مار انگتن
قبل از دوشیدن شیر، گوساله را با مادرش همراه کردن
ادامه...
قبل از دوشیدن شیر، گوساله را با مادرش همراه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کل انگتن
از کار انداختن، رها کردن حیوان نر به میان ماده ها که در
ادامه...
از کار انداختن، رها کردن حیوان نر به میان ماده ها که در
فرهنگ گویش مازندرانی
قلا انگتن
فرصت گیر آوردن، وقت مناسب پیدا کردن
ادامه...
فرصت گیر آوردن، وقت مناسب پیدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا دنگئن
پهن کردن بستر، استخوان در رفته را به حالت اول در آوردن، حرف
ادامه...
پهن کردن بستر، استخوان در رفته را به حالت اول در آوردن، حرف
فرهنگ گویش مازندرانی
را بنگتن
آماده ساختن و تدارک، جهت سفر کسی، حرکت دادن
ادامه...
آماده ساختن و تدارک، جهت سفر کسی، حرکت دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر انگتن
بالا انداختن
ادامه...
بالا انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
جیر انگتن
پایین انداختن
ادامه...
پایین انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پش انگتن
به جلو انداختن، کسی را پیشاپیش روانه ساختن
ادامه...
به جلو انداختن، کسی را پیشاپیش روانه ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پس انگتن
پچه پس انداختن و زاییدن، چیزی را پس از خود به یادگار گذاشتن
ادامه...
پچه پس انداختن و زاییدن، چیزی را پس از خود به یادگار گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
را انگتن
حرکت دادن، تدارک سفر دیدن، به راه انداختن
ادامه...
حرکت دادن، تدارک سفر دیدن، به راه انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا بنگتن
جا انداختن استخوان ضرب دیده و شکسته، پهن کردن رخت خواب
ادامه...
جا انداختن استخوان ضرب دیده و شکسته، پهن کردن رخت خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
جاانگت
جا انداخته شده
ادامه...
جا انداخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی